در
ضمیر خسته من ضمیر رنگ باخته و غریب من امشب گویی دستی دست نوازش
می کشد و مرا به میهمانی خود می خواند
امشب گویی کسی مهمان من است کسی که از همه مهربانتر است
و همیشه دوستم داشته است امشب دوباره دلم به میهمانی اقاقی ها رفته است خدا امشب
مهمان خانه کوچک من است نگاهش می کنم چقدر نگاه غمگینی دارد چقدر خسته است با
خودم می گویم لابد دلش از چیزی گرفته است می خواهم چیزی بگویم شرم مانع من می شود
مگر خودم کم او را رنجانده ام مگر کم آزارش داده ام مگر من آدم خوبی بوده ام
موضوع مطلب : شرم